درباره وبلاگ


باسلام وتشکر این وبلاگ قصد توهین به هیچ یک از احاد کشوری را ندارد در صورت مشاهده هرگونه جسارتی ان را در نظرات بنویسید تا تصحیح شود. ______________________ اقایان و بانوان محترم لطف کردین که به این سایت آمدین و موجب سکته ما شدین(از فرط خوشحالی)بازهم ما را دق مرگ کنید زیرا خوشحال میشویم در ضمن اگر میتوانید کلیک کنید ؟اگر زحمت نیست؟ توی نظرسنجی شرکت کنید نظظظظظظریادتان نرود خواهش میکنم نظر بدید اگه نظر ندادید یعنی سایت ما ... است. خلاصه بگم داداش شرمندم کردینا بازم بیایین اگر فردی میخواهد در مورد من اطلاعاتی داشته باشد میتواند به پروفایل نویسنده مراجعه کند
موضوعات
طنز،کاریکاتور،طنزسیاسی،داستان
مطالب انتقادی،عـکس،طنزسیاسی


دختر كوچكی هر روز پیاده به مدرسه می‌رفت و بر می‌گشت. با اینكه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده بسوی مدرسه راه افتاد.


بعد از ظهر كه شد، ‌هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت.


مادر كودك كه نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینكه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت كه با اتومبیل بدنبال دخترش برود.

با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی كه آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شده و به طرف مدرسه دخترش حركت كرد.

اواسط راه، ناگهان چشمش به دخترش افتاد كه مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حركت بود، ولی با هر برقی كه در آسمان زده میشد، او می‌ایستاد ، به آسمان نگاه می‌كرد و لبخند می زد و این كار با هر دفعه رعد و برق تكرار می‌شد.

زمانیكه مادر اتومبیل خود را به كنار دخترك رساند، شیشه پنجره را پایین كشید و از او پرسید:

چكار می‌كنی؟

چرا همینطور بین راه می ایستی؟

دخترك پاسخ داد: من سعی می‌كنم صورتم قشنگ بنظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عكس می‌گیرد!
 

باشد كه خداوند همواره حامی شما بوده و هنگام رویارویی با طوفان‌های زندگی كنارتان باشد. در طوفانها لبخند را فراموش نكنید!

 

منبع:

سیمرغ


صفحه قبل 1 صفحه بعد

 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب